|005|

1396/09/13

نشستم توی 206 مشکی ش و آروم درو بستم، یه پامو روی پای دیگم انداختم و دستمو گذاشتم روی زانوهام ومشغول به دید زدن ماشینش شدم، کنجکاوی که بد چیزی نیست… هست؟ صندلی های راننده و شاگرد تا خرخره رفته بودن عقب و خیلی راحت تو ماشین جا میشدی، به نظرم مدلشو خراب کرده بود… اینجور ماشینا مخصوص آدمآیه باسلیقست! با حوصله… ازونا که تو کمترین جا بهترین چیزارو جا میدن، یه حسه خوبی دارن این کوچیکا، مثله کم جا، مثله چیدن وسایلای کوه تو کوله پشتی مخصوصش، مثله جعبه ابزار ماشین، مثله سته جهیزیه مامانم که یه عالمه قاشق و چنگالای برق افتاده تو یه جعبه ی قرمز مخمل مستطیلیه، مثله این چاقو ها که میچرخونیش هر طرفش یه چیزه، نمیدونم من اینارو دوست دارم و صد در صد این ماشین نباید اینجور چیده میشد تمام! تو سکوت داشت رانندگی میکرد و بخاری ماشینو زده بود سمتم تا سردم نشه، شایدم از اول همینجور بوده، نمیدونم دقت نکرده بودم ولی دستمو بردم و دریچشو بستم، متنفرم از باد گرم!

  • چرا بستیش؟
  • سردرد میگیرم.
  • بریم چایی بخوریم؟
    و پیچید سمته تونل کوچیکی که سمته خیابون بود، تونل بود چی بود؟ نمیدونم و مهم نبود زیاد. جوابشو ندادم، چون اونم مهم نبود اصلا، میخاست منتظر میموند واسه جواب! اصلا ازین آدمایی که اول کاریو انجام میدن بعد نظر میخان خوشم نمیاد، یا نظرو میپرسن جواب نداده کارو شروع میکنن،اصلا! به نظرم یه جور بی احترامیه که خب بره بمیره! جلوی یه دکه ی کوچیک نگه داشتو سریع پیاده شد، درو بست و با چند ثانیه مکث برگشت، دوباره درو باز کرد
  • چیز دیگه ای جز چایی نمیخای؟
    یعنی چاییو حتما باید بخوری، علاوه بر اون چی؟ با لبخند ساختگی گفتم
  • خیلی ممنون
    سرمو چرخوندم سمته پنجره تا بیشتر ازین تعارف نکنه، اصلا از تعارفم خوشم نمیاد،مسخرست!درو بست و رفت سمته دکه.نگاهم چرخید سمتش، هوا اصن سرد نیست که، بغل کردنیه هوا، واسه چی داره میلرزه؟ مهم نیست که بابا بره بمیره اصن، از جلوی دکه همونجور که ایستاده بود چرخید و برگشت سمته ماشین و دوباره اشاره کرد چیزی نمیخای؟ که باز سرمو بردم بالا. نه خیر نمیخام. سرویس کردی. کلید ماشین روش بود و همچنان روشن بود و باد گرم میومد، کاپشنش پشت روی صندلی افتاده بود، چقدر بی نظمه! نگاه به کیفه ساده ی مشکی یه وریم کردم و از صندلیه پشتی برش داشتم.کار من نبود گذاشتنش. کیفه من همیشه پیشمه… مردک مسخره، به کیفه من چرا دست میزنی آخه؟ بعد از گذاشتن کیفم روی پام، دیدمش که جلوی در ماشین ایستاده منتظر من تا درو براش باز کنم از تو. با دوتا لیوان قاعدتا نمیتونست درو باز کنه خب! حیف که غریبس وگرنه از پشته شیشه اشاره میکردم که سر صد تومن شرط میبندم که با اضافیتم نمیتونی بازش کنی! به افکار کثیف و مسخرم نیشخند زدم و خم شدم تا درو باز کنم. جلو در ایستاد و گفت:
  • در داشبورد و باز کن
    یکم دستور بده وقت کردی. لوس! داشبورد چی هس حالا؟ به چیزی که اشاره کرد نگاه کردم و سریع درشو باز کردم. دوتا جای لیوان داشت. یکی از چاییارو گرفتم و گذاشتم توش و اونیکیو خودش خم شد گذاشت. نباته تو چاییو 2 تا چرخ هم زدم و آروم آوردمش بیرون، تا همینجاشم زیادی بود، چایی مگه قراره شیرین باشه؟ به تی بگ چندش آور نگاه کردم و آروم بالا و پایینش کردم. ناخوداگاه دستم رفت سمته چایی اون و همش زدم. صداش اومد
  • دانشگاه میری؟
    تو ذهنم مرور کردم. آخه به تو چه! من اصلا متوجه نمیشم، الان فهمیدی دانشگاه میرم که چه! تنها دلیلی که الان پیشش بودم چشماش بود و یه سری افکارش.آروم باشی گفتمو همزمان با در آوردن تی بگا از داخل لیوان شروع کردم به صحبت
  • هم کار میکنم هم درس میخونم، پشت کنکوریم
  • چه رشته ای؟
  • ریاضی میخونم اما میخوام کنکور انسانیم بدم واسه وکالت، الان پیشمو دارم میخونم، نرفتم دو سال مدرسه
    تا خرخره بهشون اطلاعات میدم که فقط خفه شن دیگه سوال نپرسن ها. اما نمیشه…
  • فک میکنی قبول شی واقعا؟
    بازم تو سرم مرور کردم… آخه تو باده کدوم معده ای که میگی قبول شم یا نه؟ تخمی فیس. استغفار استغفار واقعن. چهره ی مردم دوست گرفتم و جوابیو بهش دادم که خودش میخاست بشنوه، اصلا واسه همین سوال پرسیده بود دیگه! که جوابی که دوست داشتو بشنوه!
  • ایشالا! تلاشمو میکنم، هرچی خدا بخواد.
    نمیدونم چی تو چشمام دید… ولی انگار میخوند چشم آدمارو، انگار میخوند ذهن آدمارو
  • خب پیشتو انسانی بخون، من خودم وکالت میخونم الان، بخای میتونم کمک کنم دینی و فلسفه و ادبیات و عربیتو، بکشی خودتو بالا، من خودم سه ماه خوندم واسه کنکور رتبم بالای 2 هزار شد.
    اگه گفتی نکته ی جالبش کجا بود؟ اینکه تقریبا بیست دقیقه پیش گفت اگه کاری هم از دستم بربیاد به کسی کمک نمیکنم تا خودش نخاد، یه جوریم شده بود، چقد آخه آدم دل سنگ، ولی بازم سوال کردم، پرسیدم واسه اینکه دخالت نکنی تو کارشونه؟ گفت نه آدم کار بی منت انجام نمیده! این بود نکته ی جالبش که خودش درخواست کمک داده بود! آخ کاش یکم بهت محبتو یاد میدادن بچه! جالب بود!میگفتم نه یکم کنفش میکردم ها… به قده کافی به یه نقطه زل زده بودم، وقته سر کشیدن چاییه سردم بود، یه نفس همشو خوردم و با ذوق ساختگی گفتم:
  • واقعا؟ قول میدی؟
    -قول که نمیدم، چون نسبیه، توام در عوض باید جبران کنی لطفمو
    سرمو برگردوندم سمته پنجره. خاک بر سرت که دوتا دوست آدم حسابی نداشتی و انقد تو زندگیت الکی الکی از آدما ضربه خوردی تا شدی اینی که الان هستی! کثافت مطلق! با خنده گفتم
  • معلم خصوصی واسه همین وقتاس دیگه!
    -بریم یه جا بشینیم؟ اوکی ای؟ شب میتونی بیرون باشی؟
    بازم بدون شنیدن نظرم ماشینو روشن کرد.زحمت جواب دادن ندادم و فقط آروم سرمو به نشونه ی بله تکون دادم. دلیله این پافشاریمو نمیدونستم. اینکه هنوز پیشش نشستمو نمیدونستم. ببین دل گیری چیزه عادی ای، حتی اگه ساعت دوازده و نیم یکه ظهر باشه اونم روز جمعه، خیلی عادیه، مزاحم شدن ماشینیا خیلی عادیه، خیلی! اونقدی که وقتی تو راه یکی همسن بابام و با قده پنج شیش سانت کوچیک تر از من اومد جلو و خیلی مستقیم و پرو گفت “بی حاشیه عرض کنم خانم افتخار آشنایی میدین؟” فقط گفتم نه و آروم هنذفریمو فرو کردم تو گوشم تا نشنوم حماقتایه این جماعت مسخره رو. حتی تو ذهنمم غرغر نکردم که چرا حداقل تو ذهنت برآورد نمیکنی خودت کجا من کجا؟ مغزه خالیت و سنت به کنار، بی صاحاب حداقل کاش قدت بلند بود و … این غرغرارو نکردم. بیکارم مگه؟ اعصابم اضافیه مگه؟ عوضش سر راه یه بطری آب خریدم که قرص آرام بخشو برای دومین بار تو روز بخورم… اما اینجا نشستن من، اونم پیشه یه غریبه که اصلا اسمشم یادم نیست و واسه چند ثانیه حتی نگاهش نکردم که جزئیات صورتش یادم بمونه، یکم غیر عادیه! حداقلش واسه من و دنیایه من. ماشین پارک شد زیر یه درخت خیلی خوشگل تو همون محل. دلیله چرخیدنش تو این خیابون کاملا واضح بود، بچه این محله میخاد شاخ بازی دربیاره. فقط خاک بر سرش کاش یکی بهتر از منو میشوند تو ماشین که بعدا بچه محلاش بهش نخندن. آروم گوشه ی لاکمو شروع کردم به کندن. به چه چیزایی فک میکنم من ها!
    -نیچه یه جمله داره
    تو دلم مرور کردم. مادره نیچه رو تو کوچه خلوت بی عفت کردین شما! گوه فلسفیتو بخور جانم.
    -نه بزار یه سوال بپرسم. مثله همون سوال قبلیه تا شخصیتتو بهت بگم.
    گند بزنن به خودت و سوالایه شخصیت شناسیت پی پیه متحرک! یاده سوال قبلیش افتادم که تقریبا یه ساعت بعد از شروع صحبتامون خیلی راحت تو چشمام نگاه کرده بود و ازم پرسیده بود که اگه بخای خود ‌ارضایی کنی حاضری کسی جای دست تو باشه یا خودت انجامش بدی و تو جواب نمیفهممایه من که تو پرانتز اکثرا تنگ بازی بود، توضیح داده بود که دلت میخاد وقتی داری خود ارضایی میکنی خودت اون کارو انجام بدی یا دسته کسی یا زبون کسی، کاره دستتو برات انجام بده… انقدر غلیظ زبون کسیو گفته بود که نشد نخندم. فقط آروم دستمو برده بودم زیر رون پام و ناخونامو فرو کرده بودم تو شلوار جینم و با جواب من که “اگه احساس عشقو ازین قضیه بزاریم کنار و فقط از چراغای احساس موجود شهوتو روشن بزاریم، صد در صد کسی!” خوشحال از شنیدن جواب مد نظرش، یه مقدار توضیح راجب شخصیتم بهم داده بود. خب که چی؟ روانی من که خودم میدونم خودم کیم! اصن نمیفهمم این حرکتو. اما گذاشتم پیش بره، به خیلیا زمینه میدم ببینم تا چه حد پیش میرن. دلیلشم شاید تواناییه ضعیفم تو شناختن آدماس. بهشون مهلت میدم و اونام خیلی راحت شخصیت گندشونو که پشت به اصطلاح روشن فکر بودن قایم کرده بودنو پرده برداری میکنن و حتی به ذهنشون خطور نمیکنه که من چقدر بی جنبه تر ازین حرفام و بعده شناخت واقعیشون دیگه به هیچ عنوان سمتشون برنمیگردم. محکم گفتم
  • بپرس
    -فانتزی سکسیت چیه؟بازم کانال تنگ بازی
  • یعنی چی؟ فانتزی یعنی چی؟
    -نشنیدی؟ بی پرده حرف بزنم؟
    بی پرده تر ازین آخه بی پدر مادر؟ یکم لم دادم رو صندلی و به درخت پشت نرده ها نگاه کردم و گفتم
  • اوکی باش!
    -به چی اگه تو هر شرایطی فکر کنی، خودتو خیس میکنی؟ تو هر شرایطی
    بی معطلی جواب دادم
  • بازم احساسو بزارم کنار؟
    -صد در صد
    قیافه متفکر گرفتم… جوابم از همون اول مشخص بود، ولی انقد درد ناخونام تو رونه پام زیاد بود که هیچی نگفتم. اگه به سکس mfm فکر کنم تو هر شرایطی خیس خواهم شد. ولی نه! اگه تجاوزم باشه دوست دارم… امم نمیدونم از دست مالیم خوشم میاد… اوووف لزو که دیگه نگو… امم ارباب و برده هم بد نیستا…من حتی با لب دادنم خیس میشم چی میگی عمو؟ مثله اینکه جوابم مشخص نبود! ذهنه کثیفی دارم ها!
    +سکس عاشقانه ی دو نفره
    جواب کجا حرف کجا واقعا؟ زل زدم به چشاش، توشون هیچی نبود، دوتا تیکه یخ بودن… من عوضش چشمام دو دو میزد، معلوم بود حالم خب… این سوال چیه آخه؟ ساعت 5، اونم موقع تاریک روشن هوا، جمعه آبان ماه، ماشین مشکی، سگ تو روحت ناموسا! من سکس تو ماشینم دوست دارم. نمیگی حشری شم؟ البته صد در صد قصدش این بوده. من سکسِ همه جوره دوست دارم! ولی با آدمش! با.آدمش. با بقیه خیلی راحت میتونم شهوتمو کنترل کنم…ولی اونی که باید باشه مثله سگ وحشیم! یاده کسی که نباید افتادم… یاده لمس دستاش…یاده حسه برخورد بدنش با بدنم… نفس نفس زدنا و آه و ناله هام تو بغلش… فشار دادن من به خودش… یاد تخت یه نفره و سرمای زمستون و برف و بدنای داغ…لعنتی…مردشور خودتو سوال مسخرت!
    -جوابت کامل نیست! با جزئیات بیشتر بگو
    +وحشیانه!
    جای چنگم روی کمر هفتیش… کبودی گازم رو سینه سمته چپش، کبودی گردنش و زخم کردن لباش… فشار دادن سرش لای پاهام… جای دستاش رو باسن و کبودی سینم… نفسام کنترل نمیشد… بازی کثیفی با ذهن بود… به چیزی که خیست میکنه فکر کن و به زبونش بیار حتی! خواسته ی کثیفی بود…
    -نه نه کامل نیست…
    چجوری میشه به خر ریاضی فهموند؟ ساکت شدم و نفس عمیق کشیدم…گفتم که کنترل میکنم خودمو شهوتمو. اما این فرق داشت، یعنی احساساتم مربوط به الان نبود که بخاد جهت دار شه، همه چیزایه قبل بود که اومده بود بالا و این کارو سخت میکرد. با خودم شمردم… یک… دو… سه… واقعیته کثیفو ازون پشت مشتایه ذهنم آوردم و با حرص سرش داد کشیدم گفتم بتمرگ سر جات انقد از این منطقه ی یادم نرو و گم و گور نشو سگ مصب… آروم از روش خوندم… واقعیتو میگم… “تموم شده… همه چی!” انگشتامو از پام جدا کردم و چشمامو باز کردم و زل زدم بهش… انگار نه انگار که چیزی شده. نفسام عادی شده بود و حتی الان یکم سردم بود… میگم که حس شهوته نبود که داشت میچرخید دورم، حسه غم و غصه و عشق و نفرت و احساس و احساس و احساس بود…
    -میدونی چیت جذبم کرد؟همون اول؟
  • چی؟
    -چشمات!
    جمع کن این حرف روتین و مسخره رو! چشمات چشمات! کاش خراب نمیکردین این لفظ عاشقونه ی “آخ چشمات…” رو…حالا خوبه منو تو مغازه دیده و به زور فقط تونسته رنگ لباسمو تشخیص بده… چشمامو نه تکون دادم از صورتش نه جایی چرخوندمش نه تغییری تو سایزش دادم، با همون لحن خط صاف بدون انحنا پرسیدم
  • چشام چشه؟
  • غمگینه! خیلی…
    بازم حرفایی که خودم میدونم… بیا راجب چیزایی حرف بزنیم که هیچ کدوم نمیدونیم. مثلا مورچه ها اگه خانوادشون بمیره عزاداری میکنن واسشون یا نه؟ یا مثلا گوش جوجه کجاست، یا مثلا شده خدا گشنش بشه تا حالا؟یا مثلا من چجو میتونم خودم هامو تو دنیای موازی پیدا کنم و …
    -تا حالا با کسی بودی بدون احساس؟ سکس داشتی اصلا؟
    یه دختر نوزده ساله نشسته روبروی پسر بیست و هفت هشت ساله و پسر احمق فکر میکنه الان مثله موم دختر تو دستشه، چقدر راحت از سکس میپرسی الاغ! چقدر راحت!!! با چاشنی اخم گفتم:
  • نه!
    -تا حالا زبون کسی رفته جای حساست؟سعی کردم ذهنمو از حس کردن حرفاش دور کنم و فقط به جواب و سوال فکر کنم
  • آره
    -چند نفر؟
  • دو
    -به دوتاشون حس داشتی؟
  • یکی!
    -کدوم بیشتر لذت داد؟
  • همون یکی!
    -پس تجربه نکردی درست حسابی… رابطه جسمی بدون احساس به شدت قشنگه!
    گوه نخور ناموسن!
  • دیفرنت پیپل دیفرنت اپینینز (هر کس یه جور فکر میکنه!)
    -چون تجربه نکردی اینو میگی.ارضا شدن پیشه کسی که بهش حسی نداری خیلی بهتر از کسیه که با احساس پیش رفتی پیشش
    مثله این میمونه که من بگم نریز تو چاه سوسکا حامله میشن.
  • اون یکی، تا حالا منو ارضا نکرده!
    چشماش گرد شد.
    -واقعا؟ حتی با زبون؟
  • با هیچی! نتونسته اصلا.و حتی با این وجود من میگم هم آغوش با کسی خوبه که بهش حس داری.
  • اما من داشتم، جفتشو داشتم و میگم سکس با کسی خوبه که هیچ حسی بش نداشته باشی
    آره خب مثله جق زدن با تاخیریه، حسه خوبیه، ولی ببین تش چی از روحت مونده ناقص العقل. بسه دیگه! دینگ دینگ دینگ! تایم آپ! وقته چرت گوییات تموم شد. به نحوی چوب خطات پر شد!گوشیه نوکیا ساده ی مشکیمو در آوردم و الکی دکمه ی سبزشو زدم.
  • الو… سلام… باشه … یه ربع دیگه خونم! خدافظ
    رو کردم بهش.
  • کاری نداری من برم؟
    -بشین میرسونمت دیوونه
    میدونست دروغ میگم. ربطی به تواناییش نداشت، من بلد نبودم دروغ گفتنو!
  • پیاده میرم هوای سردو دوست دارم.
    نگاه کردم به ساعت ماشینش 6 و چهل دقیقه
  • خدافظ آقای پنج ساعته!
    از ماشین پیاده شدم. همون لحظه فهمیدم. این بزرگترین هم صحبتیم با آدم جدید بود. پنج ساعت بیشتر نمیتونم تحمل کنم آدمارو… رکورد زدم تازه اینم… من هنوز گیر کردم رو آدمایی که تا سال دوم دبیرستان میشناختم! ازون موقع اصلا رابطه های دوستانم سینک نشده، چون جدیدیا خیلی آشغال در اومدن و الان از همشون انگشت شمار مونده… میفهمی چی میگم؟ آدمای مهم زندگیم، نه اصلا آدمایه زندگیم 5 نفرم نیستن!!! دو سه تان… چه حقیقت تلخ و کثیفی واقعا… رد شدی امتحانتو بچه، تستت کردم، ذاته خراب بود. موقع پیاده شدن و رفتنم هیچی نگفت. حتی ماشینشم ازونجا تکون نداد. شاید پیشه خودش داشته فکر میکرده، این چه احمقیه …! شایدم… نمیدونم…
    #واقعی

اضافه:|004| در دسته ساخته، بلدم بشمرم. این یه دونرو خوب بلدم…

|ری رآ|


👍 26
👎 1
3567 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

664257
2017-12-04 22:06:07 +0330 +0330
NA

دیالوگای درونیت خیلی خوب بودن… منو یاده کتابای دارن شان انداختی…
لایک دوم تقدیمت :)

1 ❤️

664262
2017-12-04 22:11:51 +0330 +0330

خوب شد با صدای بلند فکر نمیکردی :)
جالب بود و متفاوت.
لایک

1 ❤️

664292
2017-12-04 23:29:48 +0330 +0330

دوس دارم نوشته هاتو ?
فقط زود زود آپ کن سه تای قبلی یادم رفته کلا -_-

1 ❤️

664296
2017-12-05 00:13:38 +0330 +0330

کسی چه میداند من امروز چند بار فرو ریختم
چند بار دلتنگ شدم
از دیدن کسی که فقط پیراهنش شبیه تو بود

گاهی اوقات حسرت تکرار یک لحظه دیوانه کننده ترین حس دنیاست
…ژوان هریس

1 ❤️

664307
2017-12-05 02:14:35 +0330 +0330

LGBTRESPECT
آره واقعاً بر چسب بسیار نامربوط بود، امآ فکر کنم برچسب مربوط هیچ وقت پیدا نشه.
ممنون از وقتی که گذاشتین و خوندین و تشکر بآبت کآمنتتون [گل]

0 ❤️

664310
2017-12-05 02:53:19 +0330 +0330

eyval123412341234
ممنون بآبت وقتی که گذآشتین و خوندین… متأسفآنه من دو نفره همه جآ میرم، حتی تو خوآب (گآهاً پیش اومده پنج شیش نفره ام بودم!) هیچ جآ نیست که نرم و بتونم همه رو بزارم پشت در، بآ خود آدم حرف زدن قشنگه… سبک میکنه آدمو حس میکنی یکی هس که میفهمه، ولی وآی به حآل روزی که از شخصیتآی درونت فقط یه پیرزن غرغروی بی حوصله ی بد اخلاقِ بوگندوی زشت بآ دمآغ گنده و صورت خآل خآلی بمونه، اونوقته که حرف زدن بآ خودت کآبوس میشه و درحالیکه آرزو میکنی کآش اینجوری نبود، پیرزن انگشته وسطشو میگیره سمتت!
چشم بآز هم نوشته میشه اگه برسم [گل]

1 ❤️

664311
2017-12-05 02:57:07 +0330 +0330

Horny.Doctor
ممنون بآبته وقتی که گذآشتین و خوندین و تشکر بآبت لآیکتون [گل]
حتماً سعی میکنم حتی شده یکی از کتآبآشو بخونم، نمیشنآختمشون!

0 ❤️

664316
2017-12-05 04:10:46 +0330 +0330

زیبا و عالی نوشتی، قلمت مانا. ? 6

1 ❤️

664321
2017-12-05 05:17:42 +0330 +0330

پیآم عزیز،
راست میگین وآقعاً خوب شد بآ صدآی بلند فکر نمیکردم هآ
ممنون بآبت وقتی که گذآشتین و نظر و لآیکتون |گل|

سآمی عزیز،
خوشحآلم دوسش دآشتی پسر دوست دآشتنی، چشم حتمنه حتمنه حتمن بآزهم مینویسم |گل|

سوئیت نآیتمر عزیز،
خوشحآلم که دوسشون دآری
ای وآیِ من… این مدت عزیزی فوت کرده بود و مشغول غم و غصه ی از دست دادنش بودم،چشم مینویسم. |گل|
چه اسمه متنآقضی دآری!

پدیدآر عزیز،
ممنون که وقت گذآشتی و خوندی، متنتون خیلی زیبآ و غم انگیز بود |گل|

0 ❤️

664323
2017-12-05 05:23:57 +0330 +0330

ایول عزیز،
مآله من همه ورآجن! هآهآ نه وآسه پیرزنم اول خدآس بعد دندون مصنوعیآش |نیشخند|

رآبین هود عزیز،
ممنون که وقت گذآشتی و خوندی |گل|

0 ❤️

664341
2017-12-05 08:54:17 +0330 +0330

داستان فوق العاده ای بود لذت بردم از خوندنش

0 ❤️

664349
2017-12-05 11:19:07 +0330 +0330

یکم رویا بافی کن و به لذت ها فکر کن

0 ❤️

664374
2017-12-05 15:20:15 +0330 +0330

صدف عزیز،
خوشحآلم لذت بردی… ممنونبابت وقتی که گذآشتی و خوندی |گل|

شادلین عزیز،
درگیری هآی ذهنی خوب دردی هست، صدآ نآخون میده رو تخته سیآه…
ممنونم بآبت وقتی که گذآشتی و خوندی |گل|

1 ❤️

664447
2017-12-05 23:53:26 +0330 +0330

چ آشنا بود اون قسمتهاي با خود حرف زدن، وقتي كسي نباشه واسه شنيدن حرف، خود نقش مهمي رو ايفا ميكنه، واسه من كه اينطوره، مخصوصا وقتي از كسي عصباني يا دلگيرم، انقدر با خودم حرف ميزنم ، كه حتي حرف كم ميارم، ولي نتيجش اينه ك سبك ميشم

0 ❤️

664495
2017-12-06 09:23:29 +0330 +0330

خفقان عزیز،
ممنون بآبت خوندن و لآیک و نظر زیبآتون |گل|
خوشخآلم که خندیدی.

یآس سفید عزیز،
خیلی خوبه که خودتو دآری تآ وآسش از عصبانیت و دل گیریة بگیری و آخر خودت همه چیو آروم کنه و خوبت کنه. ممنونم |گل|

0 ❤️

664503
2017-12-06 10:35:56 +0330 +0330

یه داستان کاملا مبتنی بر دیالوگ ! گفتگو خمیر مایه نویسنده ست تو هم سیاه و سفید خوب رفتی …ادیت های ذهنی ت فوق العاده بود منو یاد داستان گیله مرد انداخت وقتی قهرمان تو دلش ناسزا میگفت و آخرش کار خودشو کرد
نمیخوام بین داستانای خوب امروز مقایسه کنم اما بی تردید خیلی قشنگ و مسلط نوشتی و روز خوبمونو بهتر کردی هر چند تم داستان تلخ بود
لایک

1 ❤️

664616
2017-12-07 07:11:44 +0330 +0330

تک مرد عزیز،
ممنون بآبت لطفت به من… خوشحآلم که پسندیدی، گیله مرد؟ متاسفانه نخوندم… امتحآنش میکنم حتماً. ممنون |گل|

0 ❤️

664650
2017-12-07 17:04:30 +0330 +0330

ری رآ؟میدونی چقدر وقت بود منتظر اون 004 بودم؟حالا با 005 غافلگیرم کردی
متفاوت تر و پخته تر نوشتی و خیلی خوشحال هستم که باز ازت میخورم لایک 21 بانو

1 ❤️

664651
2017-12-07 17:05:34 +0330 +0330

*میخونم :-/

0 ❤️

664671
2017-12-07 19:56:46 +0330 +0330
NA

خدایی با اینا شدیم ۸۰ میلیون باز حماسه ی دیگر از حماسه افرینان وطن

0 ❤️

664712
2017-12-07 23:25:50 +0330 +0330

سپیده ی عزیز دل،
منتظر نظرت بود گل دختر انرژی زا!
004 آخ 004 خستم کرده… شآید نآرآحت شی از شنیدنش ولی وآقعا حسی پیدآ نمیکنم 004 و ادآمه بدم، یکم کشتمش پآشده قهر کرده دیگه اصن قیآفشم معلوم نیست تو تآریکی مطلق نشسته، تو پرآنتز میدونم دآره نقشه میکشه یه جآ بدجور حآلمو بگیره و دقیقا بدون هیچ سربآزی نشستم تو میدون جنگ تآ سپآهش حملرو شروع کنه، در حآل آمآده شدنه منم نشستم دآرم نآخونآمو لآک میزنم و آهنگ مورد علآقمو زیرلب زمزمه میکنم پرآنتز بسته. 004 دآره اذیتم میکنه یکم گفتم نگرش میدآرم وقته منآسب مینویسمش. وقت منآسب مسآوی بعد از شبیخون!
خوشحآلم دوسش دآشتی دوست عزیزم، خیلی خوشحآل. دآستآن وآقعی بود قده یه سآعتم وقتمو نگرفت و یه روزه جمع شد عینه بچه آدم! رآستش فکر میکردم خیلی زیآد دیس بخوره چون همیشه خیلی زیآد دیس میخوره میخورن میخوریم میخورم. |گل رز قرمز|

چیمن عزیز، نه انقدر بآ خودم حرف نمیزنم، من دو یا سه برآبر این بآ خودم حرف میزنم و موقع حرف زدنآ پنج شیش نفری بآهم حرف میزنن، من یکیشونو جدآ کردم چون گنجآیش دآستآن و من و سآیت و خوآننده هآ هر کدوم یه جآیی تو بینهآیتن (غرب، شرق، شمآل و جنوب)و نوشتن چنتآ چیز که در عین حال همزمآن رخ میدن مرکز اینآست!
بنویس بآزهم ببینم چی میخآستی بگی حیف شد پآک شد. |گل|

0 ❤️

664760
2017-12-08 15:32:43 +0330 +0330

هآرلی کوئین عزیز،
میدونی بآ این تیکه خیلی عشق کردم… “ولی واااااااااایییییی از اوني که از قضا بی هیچ تلاشی صاف میشینه به دلتو نفس کشیدنو برات. کرایه ای میکنه همین که شماره افتاد نفست و آماده شدی براش جون بدی جوري غیب میشه و گمش میکنی که…” خیلی! خآص ترین معمولی گمشده زندگی…
یه جورآیی نمیشه بیشتر رآجبش حرف زد… نه که حرف نبآشه هآ حرف هس زیآدم هس. ولی خب دیگه از توآن روحی، جسمی و … خآرجه!
خوشحآلم دوسش دآشتی دخترکِ احسآسآتیِ عزیز |گل|

0 ❤️